هفت و هشتمين ماهگرد هستي جون
سلام عزيز دلم.
روزها داره تند تند ميگذره و شما هر روز بزرگتر ميشي. ماماني دلم براي اين روزهات تنگ ميشه.
كاش زمان متوقف ميشد و من حسابي از اين روزهات، از شيرين كاريهات، از بوي تنت و ... لذت
ميبردم.
از شروع ماه هفتم بردمت درمانگاه و قرار شد ديگه شروع كنم به غذا دادن به شما كه اولين
غذات فرني بود اما زياد استقبال نكردي. بعد از اون حريره بادوم و سوپ برات پختم كه خدا رو
شكر خوشت اومد و خوردي. همزمان با غذا خور شدنت بايد بهت قطره آهن ميدادم كه هر بار
بعد از خوردنش حالت بد ميشد و همش رو بالا مياوردي و ديگه دهنت رو ميبستي و حتي شير
هم نميخوردي
به خاطر همين قطره آهنت رو قطع كردم تا به غذا خوردن عادت كني و بعدش دوباره بهت بدم.
خدا رو شكر قد و وزن و دور سرت هم خوب بود.
كارهايي كه اين روزها ميكني اينه كه تا پنج شش بار تند تند غلط ميزني و يه كوچولو خودت رو
ميكشي جلو و داري آماده ميشي تا سينه خيز بري.
دستات رو تكون ميدي انگار كه داري ناناي ميكني
با صداي بلند ميخوني و دَدَ لََلَ و ... ميگي و يه وقتايي هم ماما ميگي مخصوصا تو گريت.
آهنگ هُكي پُكي و ايف يور هپي رو كه برات ميزارم خوشحال ميشي و پاهات رو تكون ميدي.
عاشق حمام رفتني و كلي ذوق ميكني.
آب يا سوپ كه ميخوري اونو قرقره ميكني و كلي از كارت خوشحال ميشي
وقتي دستم رو ميگيرم جلوت و ميگم بيا بغل مامان دست دراز ميكني و خودت رو به جلو
ميكشي تا بياي بغلم.
خلاصه اين روزها خيلي دوست داشتني شدي. از خدا ميخوام مثل هميشه حافظت باشه و به
كريم اهل بيت ميسپارمت.
چندتا عكس از اين روزها برات ميزارم:
اولين سوپي كه برات درست كردم
روز حضرت علي اصغر(ع) كه بردمت مسجد محل
شب تاسوعا كه مامان جون اينا نذري داشتن
اينم تو گل خونه مامان جون ازت گرفتم
شب عاشورا
روز عاشورا
اينم سوار بنزت كه بودي ازت گرفتم
اينجا هم داشتي با گامبالو شيطوني ميكردي
اينم مدل جديد خوابته كه خيلي دوست داري اينجور بخوابي