هستي جونهستي جون، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

فرشته آسموني

هفت و هشتمين ماهگرد هستي جون

1392/9/3 11:38
نویسنده : مامان الي
628 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم.

روزها داره تند تند ميگذره و شما هر روز بزرگتر ميشي. ماماني دلم براي اين روزهات تنگ ميشه.

كاش زمان متوقف ميشد و من حسابي از اين روزهات، از شيرين كاريهات، از بوي تنت و ... لذت

ميبردم.

از شروع ماه هفتم بردمت درمانگاه و قرار شد ديگه شروع كنم به غذا دادن به شما كه اولين

غذات فرني بود اما زياد استقبال نكرديخنثی. بعد از اون حريره بادوم و سوپ برات پختم كه خدا رو

شكر خوشت اومد و خوردي. همزمان با غذا خور شدنت بايد بهت قطره آهن ميدادم كه هر بار

بعد از خوردنش حالت بد ميشد و همش رو بالا مي‌اوردي و ديگه دهنت رو ميبستي و حتي شير

هم نمي‌خورديناراحت

به خاطر همين قطره آهنت رو قطع كردم تا به غذا خوردن عادت كني و بعدش دوباره بهت بدم.

خدا رو شكر قد و وزن و دور سرت هم خوب بود. 

كارهايي كه اين روزها ميكني اينه كه تا پنج شش بار تند تند غلط ميزني و يه كوچولو خودت رو

ميكشي جلو و داري آماده ميشي تا سينه خيز بري.بغل

دستات رو تكون ميدي انگار كه داري ناناي ميكنيچشمک

با صداي بلند ميخوني و دَدَ لََ‌لَ و ... ميگي و يه وقتايي هم ماما ميگي مخصوصا تو گريت.

آهنگ هُكي پُكي و ايف يور هپي رو كه برات ميزارم خوشحال ميشي و پاهات رو تكون ميدي.

عاشق حمام رفتني و كلي ذوق ميكني.مژه

آب يا سوپ كه ميخوري اونو قرقره ميكني و كلي از كارت خوشحال ميشيتعجب

وقتي دستم رو ميگيرم جلوت و ميگم بيا بغل مامان دست دراز ميكني و خودت رو به جلو

ميكشي تا بياي بغلم.قلب

خلاصه اين روزها خيلي دوست داشتني شدي. از خدا ميخوام مثل هميشه حافظت باشه و به

كريم اهل بيت ميسپارمت.

چندتا عكس از اين روزها برات ميزارم: 

 

 اولين سوپي كه برات درست كردم


 

 

روز حضرت علي اصغر(ع) كه بردمت مسجد محل

 

شب تاسوعا كه مامان جون اينا نذري داشتن 

 

اينم تو گل خونه مامان جون ازت گرفتم

 

شب عاشورا

 

روز عاشورا

 

اينم سوار بنزت كه بودي ازت گرفتمنیشخند

 

اينجا هم داشتي با گامبالو شيطوني ميكردي

 

اينم مدل جديد خوابته كه خيلي دوست داري اينجور بخوابي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

كتي(مامان آقا مهديار)
3 آذر 92 16:05
قربونش برممممممممممممممممممممم من غذا خوردنش خوابيدنش دس دسي كردنششششش جيگرشو هستي عخشمممممممممممم ماشالله داري هزارررررررررررررررر الله و اكبر ممنون خاله كتي جون
خاله پلاستیکی
3 آذر 92 22:50
سلام.اینم میگفتی که تنها چیزی رو که با اشتیاق میخوره شله زرده... و اون روز که از دست باباش دوغ خورد قیافش چقد بامزه شده بود وای که چقد دلم براش تنگ شده! ببوسش بعله اينا رو يادم رفت بگم. ممنون از ياداوريت خاله جون
ممان قندک
4 آذر 92 0:17
عسل خاله ماشاالله بزرگ شدی خدا حفظت کنه عزیزم الهی هر چی میخوری گوشت بشه به تنت خانم گل ممنون خاله سميه جون لطف كردي به ما سر زدي
زینب
4 آذر 92 20:18
سلام مامان هستی جون... خوبید؟؟؟هستی جون خوبه...قربونش برم...عاشق عکساشم...نازشده وحشتناک...ایشالااربعین بیام ببینمش...لپاشوگازبگیرم...دوستتون دارم... ممنون زينب جان. خطرناك شديااااا
زینب
5 آذر 92 20:14
سلام...مامان هستی جون... نه بابامن شوخی کردم...من کجا و... گازگرفتن لپای هستی کجا!!! من خیلی بچه خوبیمااا من عاشق هستی ام...قربونش برم...دوسش دارم خیلی زیاد...ممنونم که سرزدیددستتون دردنکنه... زينب جون دل به دل راه داره مطمئن باش. هستي هم تو رو خيلي دوست داره فقط هنوز بلد نيست بگه
خاله ریحانه
7 آذر 92 17:00
این هستی جیگر منه فداش شم الهی. ماشالا. مامان الی برای هستی خوشگلم اسفند دود کن ممنون خاله ریحانه جوننننننننننننننن