این روزهای هستی
دختر عزیزم بسلامتی یک سال و نیمگیت رو پشت سر گذاشتی. تو این مدت خیلی تغییر کردی و ماشالا بزرگتر
شدی. به لطف خدا 12 تا دندون درآوردی. از سینه خیز به چهار دست و پا رفتن رسیدی و حالا ماشالا بدو بدو
میکنی. تو مرداد ماه به لظف خدا برای بار دوم شدی زائر حرم امام رئوف که خیلی اونجا خوب بودی و اصلا ما رو
اذیت نکردی.
واکسن هجده ماهگیت رو هم زدیم و همونجوری که انتظار داشتیم سه روز کامل تب کردی و لنگ لنگان راه
میرفتی (درباره واکسن هجده ماهگی شنیده بودم که سخت ترین واکسنه و بچه ها رو خیلی اذیت میکنه)، اما به
لطف خدا بعد از سه روز دوباره خوب خوب شدی.
صدای چندتا از حیوونا رو با اون شیرین زبونیت در میاری، به قول خودت صدای ببعی، هاپو، گاوی، مئو، جوجو،
قورباغه،گرگ،کلاغ، زنبور و از همه جالب تر صدای گراز
هر چیز که دم دستت میاد رو برمیداری و میبری دم گوشت و مثل موبایل میگیری و میگی: اوووو، ایه؟؟ باباسه (الو،
کیه؟ باباشه)
اینقدر به بابا وابسته شدی که هرجا صدای زنگ میاد میدویی طرف در و میگی باباسه.
کلمه هایی که میگی مامان، بابا، دَدَ، عمه، عم(عمو)، یایا(خاله ریحانه)، دایه(دایی)، نی نی، اوتاد(افتاد)،
اوووو(الو)، فیییی(فیل)، اش اشه(فشفشه)،دشم(چشم)، مرس(مرسی)، دس(دست)، آش، دبش(کفش)،
داف(ناف)
شکر خدا یکم غذا خوردنت بهتر شده البته هنوز باید پای تلویزیون و هنگام دیدن کارتون بهت غذا بدم.
چندتا غذا رو از همه بیشتر دوست داری: سوپ جو، ماکارونی و گوشت مرغی که فقط با نمک و آبلیمو پخته شده
باشه
به کتاب هم خیلی علاقه داری و روزی ده بار همشون رو میریزی بیرون و من باید دونه دونه قصه هاشون رو خلاصه
وار برات بگم و شما هم تند تند میگی ای شیه؟ (این چیه)
عاشق بازی قایم موشکی و دستت رو میزاری رو چشمت و میگی دَ بی(یعنی ده بیست چهل رو میخونی).
ماه محرم امسال سه شب بردمت عزاداری مسجد که تا قبل از خاموش کردن چراغها خوشحال بودی و با بچه ها
بازی میکردی اما به محض خاموش کردن چراغها گریه میکردی و دیگه نمیزاشتی مامان بشینم و مجبور میشدیم
برگردیم خونه که متاسفانه بیشتر از سه شب نتونستم ببرمت، اما خیلی قشنگ یاد گرفتی سینه بزنی.
دختر عزیزم بازم مثل همیشه میگم که انشالا در پناه خدا باشی و به کریم اهل بیت میسپارمت.