هستي جونهستي جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

فرشته آسموني

روزهاي خوب زندگي

مادر بودن حس عجيب و شيرينيه، اونم وقتي مامان يه دختر كوچولو باشي. دراز ميكشم و ميرم تو روياها، ميرم به فرداها و غرق افكار و آرزوهاي شيرين براي دختركم ميشم. به روزهايي فكر ميكنم كه با هم خاله بازي ميكنيم و احيانا تو ميشي مامان و منم ميشم دخترت. روزهايي كه يه عالمه گل سر و كش مو رو ميريزيم وسط و با برس ميفتيم به جون موهاي همو و همديگرو خوشگل ميكنيم. روزهايي كه شيشه‌هاي لاك رو مياريم و از توشون يه رنگ خوشگل رو واسه هم انتخاب ميكنيم و ناخنهامون رو لاك ميزنيم و بعدش دستمون رو باز از هم ميگيريم تو هوا تا خشك بشن و بعدم ذوق ميكنيم از رنگ لاكهامون. روزهايي كه با هم خونه رو مرتب و تزيين ميكنيم بعدم هر چي آر...
2 فروردين 1392

نرم نرمك ميرسد اينك بهار...

    هستي عزيزم   خدا رو به خاطر وجودت شاكرم.   خدا رو شكر كه امسال مي‌تونيم با هم دعاي يا مقلب‌القلوب رو بخونيم.   انشالله سال ديگه با تني سالم و لبي خندون در كنار عزيزامون به استقبال بهار بريم.   انشالله بهار بعدي خونمون پر بشه از خنده‌ها و شيطنت‌هات.   ...
30 اسفند 1391

اسم قشنگت...

صداي پاي بهار مياد و تا اومدن بهار زندگي ما هم چيزي نمونده. كمتر از يك ماه ديگه زندگي سه نفرمون  انشالا بهاري بهاري ميشه. فرشته‌اي قدم به خونمون ميزاره كه مطمئنا بوي بهشت ميده. هنوزم باورم نميشه كه هشت ماه رو لحظه به لحظه با وجود يه فرشته تو دلم گذروندم... خدايا شكرت. دوازدهم آذر ماه بود كه فهميديم خدا بهمون يه دختر كوچولو داده.  تا آخر عمرم فراموش نميكنم روزهاي قشنگ با تو بودن رو. اون لحظه‌اي كه خبر دختر بودنت رو به بابايي دادم و هر دومون كلي ذوق كرديم به خاطر وجود شما. روزهايي كه برات شعر خونديم و قربون صدقه‌ات رفتيم؛ يه دختر داريم... روزهايي كه هر دومون غرق ...
28 اسفند 1391

آخرین ماه ...

سلام دختر قشنگم. بعد از یه تاخیر طولانی دوباره اومدم تا از این روزهامون برات بنویسم.   عزیز دلم 17 بهمن اسباب کشی کردیم به خونه جدیدمون. اما از اونجایی که خونه هنوز خیلی کار داشت تقریبا یه ماهی طول کشید تا جابجا بشیم. دو سه روز هست که مامان جون و بابا جون زحمت کشیدن و سیسمونیت رو آوردن، انشالا تو اولین فرصت عکسهاش رو برات میزارم. تو هفته سی و دو یه سونو انجام دادیم که خانم دکتر گفت همه چی الحمدالله خوبه فقط شما یه کوچولو وزنت کم بود که با داروها و رژیم غذایی که خانم دکتر به مامان داد انشالا اونم خوب میشه. این روزها دیگه آروم و قرار ندارم تا روی ماهت رو ببینم. انشالا این ماه آ...
22 اسفند 1391

بيست و نه هفته عاشقي

    زيباترين و به يادموندني‌ترين روزها رو ميگذرونم. روزهايي كه دختر كوچولوم هر روز بزرگتر ميشه و  تكونهاش  بيشتر و من با هر حركتش فقط خدارو شكر ميكنم و تا اوج آسمونها ميرم. اين روزها راه  رفتن، خوابيدن، كار كردن و ... برام سخت شده اما اميد به روزي كه انشالله دخترم رو سالم تو بغلم  بگيرم همه سختي‌ها رو  برام آسون ميكنه.  خدايا شكرت به خاطر اين نعمت بزرگت. خدايا شكرت كه ما رو لايق اين فرشته دونستي.   خدايا به حق شيرخواره امام حسين (ع) كمك كن همه مادرهاي باردار، بارشون رو به سلامت زمين بذارن  و  عاقبت همه بچه‌ها رو بخير كن...
6 بهمن 1391

لطف خدا و قدمهاي پر از خير و بركت دختر قشنگم

  سلام ماماني. الهي كه در پناه خدا خوب خوب باشي. بعضي روزها تو زندگي براي آدم از روزهاي ديگه بهتره و اينقدر خوبه كه براي هميشه جزء خاطره‌هاي خوب ثبت ميشه. به لطف خدا روزهاي خوب زيادي تو زندگيم داشتم كه وقتي بهشون فكر ميكنم دوباره خوشحال ميشم و پر از انرژي. اما اين بار كار از روز و ماه گذشته و به سال رسيده... امسال يكي از بهترين سالهاي زندگيم بود كه مطمئنم تا آخر عمرم شيرينيش رو فراموش نميكنم. اوايل سال با رفتنمون به حج عمره شروع شد كه برامون مثل يه خواب بود... خوابي كه آرزو ميكنم لااقل يه بار ديگه تو زندگيمون تكرار بشه. روزها گذشتن و ماه رمضان با بركت هميشگيش اومد. تو اين ماه بود كه فهميديم خدا بزرگتري...
6 دی 1391