هستي جونهستي جون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

فرشته آسموني

اولين ديدار...

      از تو و تنها براي تو مينويسم فرزندم... از تو و اولين ديدار با تو. از زيباترين لحظه زندگي‌ام كه مطمئنا هيچ‌گاه فراموشش نخواهم كرد. از حس و حال عجيبي كه براي نخستين بار تجربه‌اش ميكردم... حس و حالي كه بسيار زيبا و دلنشين بود.  كمترين كاري كه ميتوانم انجام دهم  شكر خداي مهربان است. شكر و سپاس خداوندي را كه تو را مهمان خانه دلم كرد. خداوندي كه به واسطه لطف بيكرانش مرا سرمست از شور و عشق مادري كرد. پس عزيزكم! بمان در كنارم و بگذار اين حس را براي هميشه و تا ابد داشته باشم و با آن زندگي كنم. خداوندا فرشته‌ام را به تو مي‌سپارم، در پناه خودت ...
6 شهريور 1391

به لطف خدا فرشته ما هم اومد...

چند روزي بود كه حس ميكردم فرشته منم اومده تو دلم  اما بازم مطمئن نبودم. چهارشنبه شب، نوزدهم مرداد بعد از اينكه افطار كردم يه دفعه هوس كردم برم يه بيبي چك بزارم. از استرس صداي  قلبم شده بود مثل يه طبلي كه انگار محكم در گوشم ميزدن. همين‌جوري كه رفته بودم تو فكر و منتظر بيبي چك بودم چشمم  افتاد ديدم وايييييي خدايا مثبته . از خوشحالي كلي اشك ريختم و براي همه منتظرا دعا  كردم.  فردا صبح بلافاصله رفتم آزمايش دادم و خدا رو شكر اونم مثبت شد. يه حال عجيبي داشتم، انگار كه روي  ابرها  راه مي‌رفتم . اومدم خونه و خبرو به بابايي دادم، اونم خيلي خوشحال شد ...
22 مرداد 1391