روزهاي خوب زندگي
مادر بودن حس عجيب و شيرينيه، اونم وقتي مامان يه دختر كوچولو باشي.
دراز ميكشم و ميرم تو روياها، ميرم به فرداها و غرق افكار و آرزوهاي شيرين براي دختركم ميشم.
به روزهايي فكر ميكنم كه با هم خاله بازي ميكنيم و احيانا تو ميشي مامان و منم ميشم دخترت.
روزهايي كه يه عالمه گل سر و كش مو رو ميريزيم وسط و با برس ميفتيم به جون موهاي همو و همديگرو خوشگل ميكنيم.
روزهايي كه شيشههاي لاك رو مياريم و از توشون يه رنگ خوشگل رو واسه هم انتخاب ميكنيم و ناخنهامون رو لاك ميزنيم و بعدش دستمون رو باز از هم ميگيريم تو هوا تا خشك بشن و بعدم ذوق ميكنيم از رنگ لاكهامون.
روزهايي كه با هم خونه رو مرتب و تزيين ميكنيم بعدم هر چي آرد و شير و تخم مرغ داريم با هم قاطي ميكنيم و يه كيك خوشمزه ميپزيم و به انتظار بابايي ميشينيم تا براش يه تولد مخفيانه بگيريم.
روزهايي كه تو كفش پاشنه داره مامانو ميپوشي و دور خونه راه ميري و من همش بايد دنبالت بيام و نگرانت باشم تا زمين نخوري.
روزهايي كه هر دومون مايو گل گلي چيندارمون رو ميپوشيم و با هم ميريم استخر و حسابي با هم آب بازي ميكنيم.
روزهايي كه يه روسري ميندازي سرت و مثلا عروس ميشي و بعدم يه آهنگ ريتمدار ميزاريم و با هم ميچرخيم و ميرقصيم و ميخنديم.
ميرسه همه اين روزهاي قشنگ و پر از اميد... روزهاي پچ پچ كردنهاي مادر دختري... روزهاي درد دل كردنها و دلداريدادنهاي مادر دختري...
اين روزها نزديكه دختركم... انشالله