بهاريترين پاييز من
هميشه روزها رو ميشمردم و پاييز و زمستون رو به اميد رسيدن به بهار ميگذروندم...برگهاي
زرد و نارنجي ريخته شده پاي درختها رو كه ميديدم دلم ميگرفت، احساس ميكردم زندگي
داره نفسهاي آخرش رو ميكشه...
پاييز امسال برام با همه سالها فرق ميكنه... به واسطه لطف بيكران خدا فرشتهاي مهمون
خونه دلم شده كه تمام لحظههام رو بهاري كرده. پر از شادي و نشاطم اين روزها، روزهايي كه
نميدونم دوباره برام تكرار ميشه يا نه. چشمام رو ميبندم و به فرشته كوچولوم فكر ميكنم،
فرشتهاي كه حالا شده همدم و همصحبت تمام تنهاييهام.
خوب كه فكر ميكنم ميبينم بازم خدا سرم منت گذاشت، پس توكل ميكنم به خودش كه بهترين پناهه.
خدا ميدونه كه اين چند وقت چقدر استرس داشتم. هزار جور فكر و خيال باطل كه دست از سرم برنميداشت.
هفته پيش سهشنبه رفتم براي آزمايش غربالگري و سونو ان تي. دلم آشوب بود. به خودم
اومدم، توكل كردم و گفتم اوني كه داده انشالا خودش محافظش هم هست، دلم آروم شد.
فرداش جواب رو گرفتم و ديروز تونستم ببرم دكتر ببينه. خدا رو صد هزار مرتبه شكر همه چي خوب بود.
خدايا ممنون كه بازم تنهامون نذاشتي و بازم لطفت رو در حقمون تموم كردي.
مامان جون براي سلامتيت يه نذري كردم كه انشالا صحيح و سالم بياي بغلمون و ما هم لياقت
داشته باشيم و نذرمون رو ادا كنيم.
*اينم عكس سونو ان تي فرشته ما